رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

سال 1393

گل من کمتر از یک ساعت دیگه سال  تحویل میشه با وجود کلی کار دارم تند تند برات مینویسم یک سال دیگه گذشت و در کنار هم کلی خوشی و غم داشتیم غم هارو فراموش میکنیم و خوشی ها رو تو خاطراتمون ثبت میکنیم امید وارم سال 93 پر باشه از سلامتی و عشق و سرحالی ان شالا پر باشه از اتفاقهای خوب  دوست دارم اندازه یه دنیا  عیدتم مبارک بهترینم
29 اسفند 1392

جشن تولد مارال

دیروز جشن تولد مارال بود طفلی روز 28اسفند دنیا اومده و تولدش تو هول و استرس سال نو هستش ولی دیروز زن دایی براش جشن گرفت اونم با وجود یه نینی شیطون تو دلش ، خیلی خوش گذشت و تو تا قبل از اومدن مهمونای غریبه کلی با عاطفه و مارال و اصیلا رقصیدی ولی وقتی غریبه ترها اومدن تو اوندی چسبیدی به من و هی غر میزدی ولی در کل خوش گذشت
29 اسفند 1392

تولد دوسالگی

عشق من نفس من تولدت مبارک عزیزم الان یک ساعتی میشه که مهمونامون رفتن امسال نمیخواستم برات تولد بزرگ بگیرم اخه جامون تنگه ولی همه اینقدر دوست دارن که گفتن ما میام تولد رادین ما هم گفتیم قدمتون روی چشم خلاصه الکی الکی یه تولد دست جمعی برات گرفتیم الان خیلی خسته ام تو اولین فرصت عکسهاتو میزارم گلم شما هم که کم اذیت نکردی یخورده هم سرماخورده شدی و هی نق میزدی ، میرفتی رو مبل و بادکنکهای رو دیوارو میکندی ولی بازم همه چی خوب بود و خوش گذشت خاله اکرم اینا بخاطر امتحان فاطمه نیومدن ولی گفتم اخر هفته حتما میان یه عالمه دوست دارم نفس زندگی مارال و مهرداد - شما هم که هی دستت تو خامه ها بود . هی بابایی شمع کیکت رو روشن میکرد و تو فوت می...
9 اسفند 1392

جشن ولایت تو مهد

بابایی امروز زنگ زد که فردا تو مهد جشن دارین دقیق نمیدونم قراره چکار کنن ولی مشتاقانه منتظرم فردا بشه   رادین و دوستش سید حسین ...
9 اسفند 1392

خاله مریم و عمو عباس حاجی شدن

پنجشنبه هفته پیش خاله مریم و عمو عباس راهی مکه و مدینه شدن و به سلامتی یکشنبه شب یعنی پس فردا بر میگردن ما هم برای برگشتشون میخوایم بریم تهران و احتمالا فردا حرکت کنیم بابا جونم تهران کار داره یه کار بزرگ و یه قرارداد مهم که امیدوارم کارش درست بشه چون جور شدن اینکار یعنی تحول بزرگ تو زندگیمون تو هم برای بابایی دعا کن عزیزم امیدوارم در طول سفر پسر خوبی باشی و اذیتمون نکنی جیگرم دوشنبه 5 اسفند تولد عاطفه بود که خاله اکرم همزمان برای فاطمه هم تولد گرفت اخه هردوتاشون اسفندماهی هستن یه تولد جمع و جور و خودمونی ولی تو اذیتم کردی همش میخواستی بغلت کنم نمیدونم چرا تازگی ها خجالتی شدی و هر کی باهات حرف میزنه یا سوالی ازت میکنه زود پشت من قای...
9 اسفند 1392

یه عالمه پیشرفت

پسر خوشگل من ، از وقتی وارد دو سالگی شدی یه عالمه پیشرفتهای رنگارنگ داشتی اینقدر تعداد کلماتی که میگی زیاد شده که دیگه نمیتونم بیام اینجا و دونه دونه بنویسم ولی یه سری کلمه ها رو خیلی قشنگ میگی ، مثلا به بزرگ میگی دابوت  به مداد رنگی میگی اگنک اخه چه ربطی دارن بهم منم نمیدونم؟؟؟ گاهی جمله هم میگه اینقدر حرف زدنت شیرین شده که هر وقت حرف میزینی دلم میخواد درسته بخورمت راستی همه رنگها رو میشناسی و این برای خیلی ها جای تعجبه اخه هنوز شناخت رنگها برات زوده ولی تو ابی ، سبز، قرمز، زرد ، صورتی ، بنفش ، سفید ،نارنجی رو میدونی از خرابکاریهات بگم که روی دیوارهامون خط خطی کردی صندلیت رو میاری دم کانتر اشپزخونه و میری با...
9 اسفند 1392
1